این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

چیزی است که نامی ندارد اما هرآنکه آن را دارد بودنش را در دیگری لمس می کند ، هر آنکه بدان دست یافته به دنبال فهمدان آن به دیگریست . اما امان از آن هایی که می دانند آن چیز چیست اما کمر به تحقیر و نابودی آن بستند . ای ناخلفان ، ای شاخه های هرزه ی بدبوی حیات ، شما ننگ زمینید . قبل از من ،پدرانم خواستند ریشه ی شما را بخشکانند یا از ارواره های همیشه باز و نگرانتان آویزانتان کنند . اما ریشه های شما از نادانی ما آب می خورد . همیشه هستید ، اما بدانید با تمام قدرتم به همراه دوستانم ، در این جنگ دربرار شما ایستاده ایم ، می خواهید مثل همیشه فرار کنید ، مظلوم نمایی کنید ، اسطوره ها را روی سر و کولتان بریزید ، اما حقیقت اینست شما اهل مردابید ، می خواهید آب همه جا بگندانید ، شما مخل حیاتید ، شما عروسک های شیطانید ، این جنگ ما بوده و هست و تا سپیده دم پیروزی ما ادامه خواهد . همانا بدانید ، ما ، خستگی ناپذیریــــــــــــــــــم

 

چندوقت پیش دوستی عکسی برایم فرستاد و ازم خواست تا نظرم را نسبت به حسی که این عکس بهم منتقل می کند بگویم . همان لحظه که عکس را دیدم متوجه شدم که دوستم -عکاس - وقتی به عکس  می نگرد وارد ماجرایی می شود ، می رود به لحظه ای که دستش را روی شاتر فشار می داده است و کاملا حسی که در آن زمان خاص داشته دوباره تجربه می کند . او معنی ها و ماجرا و نمادهای زیادی در عکسش می بیند که شاید به جرئت بتوانم بگویم هیچکس دیگر جز خالق اثر آنها را نمی بیند . امروز دیدم  یکی از آشنایان در صفحه ی شخصی اش عکس کفش هایش را گذاشته که با مهره های رنگی غیرهمگون تزیینشان کرده است . تزیین جالب نبود ، نوع کادر هم همینطور ، اما چرا چند ماهی است که این عکس به عنوان تصور کاور او باقی مانده ؟ جواب راحت است برای اینکه او وقتی به این عکس نگاه می کند روند خلاقی که موجب شد دست به تغییر کفش هایش بزند می بیند ، در زمان به عقب بر می گردد و دوباره لحظه ی ابتکار و چسباندن مهره ها به کفش هایش را مرور می کند و این کار برای او ذوق و شوق به ارمغان می آورد  اما در این میان تکلیف من مخاطب که حتی فرم اثر نیز برایم جذاب نیست چه می شود ؟ این نشانگر آنست که هنرمند و احساستش به صورت معنایی جلوی اثر قرار گرفته اما  اتفاق دیگری نیز افتاده ، فرم بیان و ایده ی پشت آن کاملا از هم جدا افتاده است . 

 

به این فکر می کنم شاید به عنوان یک طراح هرکدام از ما درگیر این مسئله شویم ، اینکه اوهام ما زمانی برما مسلط شوند که احساس می کنیم فرمی جهانی و گویا خلق کرده ایم . اثرمان را طوری می بینیم که مفاهیم از سر و رویش می بارد اما در واقع مخاطب به فرم تکراری ما خیره شده و شاید نقش بازی کند که از آن حیرت زده نیز شده است ! اما بیایید با خودمان صادق باشیم ، هر چند که متریال آثارمان از احساسمان منتج شده اما فرم هایمان هنوز از دوران پارینه سنگی عبور نکرده است . هنوزم میان تکنیک زدگی و اداعای هنری بودن حرکتی پانودلی داریم . یک هنرمند زمانی به اوج می رسد که سرشار از شک و ترس و سوال باشد . همان لحظه ی فکر می کنیم در اوجیم چه خوبست کارمان را از دریچه ی دیگری بنگریم ، مدام خودمان را نقد کنیم و حتما این را در نظر بگیریم که " تو اولین نفری نیستی که این فکر به ذهنت خطور کرده است . "

اینها را دارم در سررسیدی که برادرم بهم داده می نویسم ، اتوبوس تکان تکان می خورد و نوشته های من به فرم های کج و معوجی تبدیل می شود ؛ سر رسید را از نظام مهندسی برایم گرفته ، آن هایی که مخصوص معمارهاست چرا که من یک مهندس معمار یا یک معمار مهندس هستم . روی صندلی تک نفره خم شده ام ، بیرون منظره ای بخصوصی نیست . دو جوان پشت سرم خوابند ، از زمانی که سوار شدند خوابند و الآن که سه ساعتی گذشته هنوز خوابند . یکی شان که چاق هست و پیراهنی زردی پوشیده انگار هم خوابست و هم مشغول غشقبازی ، من به این آدم ها "خوش سفر" می گویم . این ها قدرت های ویژه ای دارند مثلا نیت می کنند از نقطه آ به ب سفر کنند . کافیست چشم هایشان را ببند و در زمان به جلو پرتاب شوند ، بام !!! به مقصد رسیده اند . کمی بعد که برای استراحتی موقت اتوبوس نگه داشت بیرون مجموعه روی نیمکتی نشسته بودم ، مرد میانسال و ترکه ایی داشت رسم تی کشیدن را یاد پسرک نوجوانی می داد بعدش هم گفت (( تا گوساله چاق شود ، دل صاحبش آب شود . )) سیگار نکشیده ی لاغری مثل خودش در دست داشت و همراه پادوش به اینور و آنور مجموعه سرک می کشید .
چند دقیقه ی قبل که جلوی آیینه ایستاده بودم از دیدن جوانکی که با موهای سفت شده که مرا با چشم های گشاد می دید متحیر شدم ، او نیز به اندازه ی من تعجب کرده بود .چقدر بزرگ شده ام ...