این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موفقیت» ثبت شده است


 چرا تصمیم گرفتم قدری نفس بکشم و به موفقیت فقط فکر کنم

                                                                                      یا

                                                                                   تصویری از موفقیت و قربانی هایش

                                            

 

چه زندگی عجیب و غریب و خنده­ داری داریم از دبستان در گوشمان خواندند که برویم در کلاس تیزهوشان ثبت نام کنیم تا  برویم یک راهنمایی خوب و بعد از آن به بهترین دبیرستان‌ نامی اصفهان تا شاید بتوانیم رشته‌ی خوب و پول سازی قبول شویم ؛ بتوانیم ماشین و خانه بخریم تا وقتی می‌رویم خواستگاری سرمان را بالا بگیریم و دزدگیر ماشینمان را فشار دهیم تا صدایش بیاید توی مجلس و دل دخترک آب شود، لبخند رضایتبخش روی لبمان پدرش بنشیند و مادرش مطمئن شود که می‌توانید در صورت طلاق 100000063524 عدد سکه را متقبل شویم. تصویر موفقیت این بود و این تصویر بعد از نسل من، بیشتر حالت ذهنی تر گرفت تا اینکه آماده شدن برای کنکور و دانشگاه با هدفی نامعلوم تا دبستان و آمادگی هم رخنه کرد. مادران از اینکه بچه‌ی دو یا سه ساله‌شان می‌تواند فیل را به انگلیسی بگوید شوق زده می‌شوند و او را مرد موفق آینده، کسی که کنکور را درسته قورت می‌دهد و مکانیک شریف می‌آورد می‌بینند. دو سه سال پیش، فیلمی هندی دیدم به نام سه کله‌پوک 1، فیلم زیبایی و یکی از بهترین نمونه‌هایی که تصویری انتقادی از فرهنگ و آموزش عالی در هند می‌دهد و با داستان محصورکننده‌اش احساسات انسانی را برمی انگیزد. در این فیلم نشان می‌دهد که چقدر زور و اجبار بیشتری نسبت به ایران روی بچه‌های هندی برای رفتن به دانشگاه، در رشته‌های مهندسی است، کسانی که از خانواده‌های نه چندان ثروتمند می‌آیند و مجبورند که موفق شوند، این اجبار به قدری زیاد است که از نظر روحی جوانان هندی را از پا درمی‌آورد و در بهترین حالت تبدیل به ماشین جمع و تفریقشان می کند. اما جای دوری نرویم، کسانی که در دانشگاه‌های اینجا هستند اگر ماشین شده باشند، ماشین وقت تلف کردن و غر زدن و چت هستند. کاری به دانشگاه‌های نمونه‌ی ایران ندارم چون نمی‌دانم آنجا چه خبرست اما همین‌هایی که تابه حال دیده ام، جوانانی اند مغلوب تصویر موفقیت، با احساسی بی تفاوتی نسبت به آن و روش هایش ، چرا که نتوانستند رشته‌ی مکانیک شریف بیاورند و یا پدرشان آنقدر پول ندارد که ماشین فلان را برایشان بخرد. این تصویر موفیقت همه را به نوعی از پا در آورده ، شاید در حال توسعه شان کرده باشد. روز به روز بچه‌های جدیدی متولد می‌شوند و والدین آن‌ها، تربیتی را شروع می‌کنند که آرزویشان رسیدن به این تصویر است، پول زیاد، خانه و ماشین خیلی خیلی گران. بچه یاد می‌گیرد که بجز پولدار شدن راهی ندارد، علاقه و شوقش مهم نیست، باید شبانه روز جزوه بخواند تا خوابش برود و وقتی بیدار شد شروع به جزوه برداری کند. اما کسانی هستند که از این نوع زندگی متنفر می‌شوند، می گویند این کار را نمی‌خواهند بکنند و دوست دارند جمعه‌ها بروند کوه یا هر عصر با دوستانشان در کافه قرار بگذراند یا کنار زاینده رود قلیان بکشند، این‌ها با اینکه از این تصویر فراری‌اند اما در حالت تدافعی نسبت به آن خود را خوشگذران جلوه می‌دهند و می گویند زندگی در همین لحظه است، نیازی به دکترا نداریم وقتی آنقدر هوا برای بیرون رفتن خوبست. این دو گروه به صورت خوشبینانه دو سر طیفیست که می‌بینم. دسته ای تبدیل به ماشین درس ­خواندن شده‌اند و دسته ای به ماشین فرار از ملال و درس و اما در این میان من و شما هستیم. کسانی که دارند درس می‌خوانند اما فکر می‌کنند سقف دانشگاه ممکن است بکهو روی سرشان ویران شود، اگر بخوانند و اگر نخوانند فرق چندان در موقعیتشان پیش نمی‌آمد اما چون فعلاً درسمان تمام شده بهترین راه اینست که بروند ارشد و در این دو سال را به این فکر کنند که باید چگونه موفق شوند ؟

 

اهمیت راهیابی فردی

                           یا

                         یکی بیاد راه رو بذاره جلو پای این آقا خوشبخت بشه بره ...


اول بگذارید بگویم چرا فکر می کنم نمی توان از روی نسخه های که به صورت پیشفرض برایمان نوشته اند، زندگی خوب و با کیفیتی داشته باشیم. منظورم بیشتر دانشگاه است یا فلان تدبیری که فلان فامیل یا آشنا انجام داده و اکنون ثروتمند شده و ما می خواهیم با استفاده از همان روش مراتب ترقی و سعادت را یکی در میان بپریم و در این میان فکر می کنیم بسیار زرنگ تشریف داریم. این نسخه های پیشفرض برای من یا شما نوشته نشده است بلکه برای خیل عظیمی از آدم ها گوناگون نوشته شده، سر و ته اش زده شده و انقدر ساده سازی و آبکی شده که هم بتوان آن را روی من اجرا کرد هم روی یک آدم دیگر که اصلا ربطی به من ندارد. جالبی قضیه اینجاست که این نسخه ها ادعا می کنندکه اگر به تمام توصیه هایش تن در دهم ،چه من، چه آن نفر دیگر به کمال سعادت خواهیم رسید.اما چطور ممکن است؟ خوب من که از اول گفتم که در سیستم های پیشفرض از آنجایی که هیچ وقعی به شخصیت ، ماهیت وجودی و ظرافت های شخصیتی ما نمی گذارد ،ماندن در آن عین حماقت است چه برسد به اعتماد به آن. البته عمومیت یافتن روش های شغلی همه گیر و حتی شلوغی دانشگاه ها باعث شده که جمعیت عظیمی از مردمی که دنبال سعادت هستند به آنها هجوم آورد و خوب، از آنجایی که به قول معروف دست درش زیاد است، حتی اگر سعادت شما را تامین کند و قرار باشد جیب هایتان را پر از پول کند، انقدر جمعیت داوطلبان زیاد شده که سعادت و پول تقسیم بر تعداد آنها می شود و عملا وضعیت شما تغییر نخواهد کرد.

خوب پس چه کار باید کرد؟ نه دانشگاه برویم، نه خودمان را در بازار کار خراب و داغان کنیم. پس مگر راه دیگری وجود دارد؟ در جواب باید بگویم بله. به یاد دیالوگ معروف پرویز پرستویی بیافتید که می گفت به تعداد آدم ها راه هست برای رسیدن به خدا. صدرصد همین طور است و به نظرم هر کسی که در گوشه ای که می نالد به خاطر اینست که نسخه ی پیشفرض را بر راهی که فکر می کرده است مایه ی خوشبختی اوست ترجیح داده است. اول از همه ازتان می خواهم که هوشیار باشید و زود تحت تاثیر حرف های سایرین قرار نگیرید، به نظرم بهتر است اصلا تحت تاثیر چیزی قرار نگیرید و خودتان صحت آرا و نظرات دیگران را ابتدا با منطق خود و سپس با جستجو آزمایش کنید. فرض کنید چقدر در تبلیغات تلویزیونی درباره راه های مهاجرت و روش هایش صحبت می شود و یا کشور بخصوصی برای مهاجرت نشان داده میشود، با سواحل زیبا و خانم های برهنه ای که کنار استخر راه می روند و شما را به وقت گذاری باهشان دعوت می کنند. خوب در اینجا برای یک ذهن زودباور اتفاق های زیادی می افتد، اول آنکه فکر می کند به این بنگاه ها می تواند اعتماد کند و دوم فکر می کند باید برود در همین کشور که در کنار استخرها زنان زیبا در حال می گساری دارد. استاندارهایش پایین آمده، می گوید هرجا بهتر از اینجا و گول می خورد. خیلی از جوانان را دیدم که دوست دارند برای ادامه تحصیل مهاجرت کنند و می روند می نشینند پای صحبت های چندنفر که خودشان هنوز ایرانند یا آدم هایی که ربطی به رشته شان ندارند. می نشینند تا برایشان تصمیم بگیرند بروند کدام کشور، کی بروند؟ با ارشد برای دکترا یا از دبیرستان برای لیسانس؟ بعد تلویزیون را روشن می کنند و مرد و کت و شلورای را می بینند که مردم را از آمدن به آمریکا منصرف می کند و می گوید غیرممکن است. در شبکه ی دیگر می گوید بیایید ببرمتان ترکیه. مرتب از اینور و آنور اطلاعات از منابع غیرمعتبر و سطحی دریافت می کند و آخر از لج فلان فامیل که رفته فلان کشور، او عزم می کند که برود آن یکی. بعد بهش توصیه می کنند که آن کشوری که می خواهی بروی به فلان رشته نیاز دارد و او که هیچ چیز برایش مهم نیست همان رشته را انتخاب می کند به همین راحتی، تصمیم مهم زندگی اش را گرفت و حالا قرارست برود خارج تا شب ها در بار مست کند و عکس میهمانی هایش را بعدا اشتراک گذاری کند.

دوستی دارم که می‌خواست/خواهد برود استرالیا، اما حاضر نبود که در سایت‌های رسمی دانشگاه‌ها شرایط مهاجرت دانشجویی را چک کند اما حاضر بود برود ساعت‌ها با یک مشاور مهاجرتی صحبت کند تا او نسخه‌ای عالی برای رفتن مطمئن و بی بروبرگشت برایش تهیه کند. همیشه، همه دنبال یک نسخه می‌گردند تا موبه‌مو انجام دهند و سعادتشان را تضمین کنند. این نسخه نیست، اگر کسی نسخه دارد می‌خواهد جیب شمارا خالی کند و بعد به‌سادگی شما بخندد. بحران مالی چگونه شروع شد؟ بانک‌های کوچک گفتند اگر پول کافی برای سرمایه گذاری ندارید ، بیایید خانه‌هایتان را سرمایه‌گذاری کنیم و به همین راحتی خوشبختتان کنیم، حالا همه‌ی آن مردمان زودباور که بعضا بیش از پنجاه سال سن دارند بعد از عمری کار و زحمت  بی‌خانمان شده‌اند و حتی در چادر زندگی می کنند . کلام را با این عبارت تمام می‌کند که در این دنیای بوقلمون، هیچ‌چیز مفت نیست و کسی نسخه‌ی خوشبختی شمارا در جیب ندارد!

چگونه دیو سپید را شکست دهیم ؟

                                               یا

                                              موفقیت و رابطه اش با آن چیزی هایی که به ما گفته اند بی ربط است !


 اگر به کمپانی های بسیار ثروتمند در سطح جهان نگاهی بیاندازیم با دو گونه از آنها روبه رو می شویم ، اولینشان کسانی هستند که در وال استریت یا ساختمان های بورس تلفن به دست و عصبانی با صورتی آشفته در حال قمار و هدر دادن سرمایه های مردم با فرمول های پیچیده ی اقتصادی  روز می گذرانند ، کسانی که با هر روز فعالیتشان دنیا را به جای بدتری تبدیل می کنند و خودشان مرتب ثروتمند تر و حریص تر می شوند . اما دسته دوم چه کسانی هستند ؟ خوب معمولا شرکت های خلاق مثل اپل یا گوگل که هر روز دارند چیز جدیدی به زندگی ما اضافه می کنند . هر روز که دلال های بورس یا واسطه های طماع در حال پاره کردن شکم یکدیگر و البته مردم بینوا هستند ، کارمندان شرکت های خلاق دارند فکر می کنند که چگونه دنیای جذاب تر و نویی خلق کنند .



حالا می خواهم بهتان یاد بدهم که اگر آدم بدذات و خبیسی نیستید چگونه می توانید موفق شوید ، البته اگر آدم بدجنسی هستید فرمول راحتتری وجود دارد ، کافیست دروغ بگویید و سر همه کلاه بذارید و البته پیش کلاهبرداری پیر و پولداری نوچگی کنید ، در این صورت نیاز به خواندن ادامه مطلب ندارید چرا که از همین الان می توانید دست به کار شوید ، با کلاه گذاشتن سر نزدیکانتان شروع کنید تا دستتان گرم شود !

خوب حالا که از شر افراد طماع و حریص خلاص شدیم به اصل ماجرا می پردازیم . چگونه موفق شویم ؟ خوب یک پیشنیاز خیلی مهم وجود دارد و آن اینست که شما باید عاشق کارتان باشید و شوری نسبت به آن حس کنید . این شرط بسیاری مهمی است که حتی در کیفیت زندگی شما بسیار تاثیرگذارست . خوب می رویم سر گزینه ی بعدی که وقتی درس نمی خواندیم مشاورها و ناظم ها مدرسه مرتب بهمان یادآوری می کردند ، اینکه باید سخت تلاش کنی تا اینکه لای کتاب خوابت ببرد و از این حرف های مسخره که آدم های پیر و تکراری همشان بلدند و به خوردمان می دهند . خوب معلوم است که باید زیاد کار کرد اما وقتی که شما کاری که دوست دارید را انجام می دهید کار نمی کنید ، در حال حال سخت تلاش کردن نیستید ، بلکه در حال خودتانید  و هم دارید حال می کنید و هم می خواهید ببینید این پروژه یا طرح به کجا می رسد و ممکن است یکدفعه صبح شود ! حالا یک آدمی می آید می گوید عجب پشت کاری داری و چقدر سختکوشی ! اما خودتان حقیقت را می دانید ، شما داشتید حالش را می بردید !

کار دیگری که باید برای موفقیت انجام دهیم کمی سخت است ، مخصوصا برای کسانی مثل من که به خیل عظیمی از گرایش های هنری و علوم انسانی علاقه دارد . یک آدم موفق کسی است که در حیطه ای دقیق می شود و تمام هم و غمش را برای آن می گذارد و در اثر تدوام و تمرکز کافی در پیشه یا رویکردی به درجه می شود که حرفی برای گفتن دارد . حالا که در حیطه ای استاد شده اید می توانید قوانین بازی را بر هم بزنید و کار بدیعی ارائه کنید . پس باید انتخاب کرد و ثابت قدم ماند تا به نتیجه رسید . سایر علایق ما می تواند یک هابی ساده باشند .

و اما .... به زعم من مهم ترین پارامتر برای موفقیت اینست که آدم خوبی باشید . لطفا اگر آدمی بدی هستید و هنوز دارید این یادداشت را می خوانید یا تصمیم بگیرید که آدم خوبی شوید یا سریعتا خودتان را بکشید ، باور کنید دنیا بدون شما جایی امن تر و آرام تری خواهد بود ! حتما آدم های زیادی دور و بر خودتان دیده اید که فقط یک هدف دارند و آن هدف اینست که پولدار شوند ، اما کسانی زیادی را نمی شناسم که هدفشان پولدار شدن باشد و الآن پول باشند ! افراد خلاق و خیلی موفق کسانی بودند که برای دل خودشان کار می کردند ، اشتیاق داشتند ، ممارست به خرج می دانند و به ارزشی خدمت می کردند که بهش ایمان داشتند ، بله ! آن ها هدفشان اختراع ، نو آوری ، کمک به هم نوع و تبدیل کردن دنیا به جای جالب تر و بهتری بود نه اینکه به فکر پولدار کردن خودشان باشند و البته نمی دانم چرا خیلی پولدار شدند ؟! پس یادمان نرود که به کیفیت یک عمل بستگی دارد به هدف و ارزش آن و خدمتی که به جامعه و سایرین می رساند .

افراد خلاق زندگی سختی داشته اند و قرارست این نوع زندگی همیشه ادامه پیدا کند ، حتی اگر اکنون ثروتمند شده باشند اما هنوز حساسند و دلشان مملو از شک و تردیدست . با اینکه به ارزشمندی هدفشان ایمان دارند و تا به اینجا که پیش رفته اند به خاطر همین کله شقی هایشان است اما در جایی بنزینشان تمام می شود . بعضی از آنها خوشبختند که نزدیکان دلسوزی دارند که بهشان امید می دهد اما زیاد به این چیزها دل خوش نکنید . اینجا همه به فکر خودشان هستند و تنها کاری که باید در این مواقع کنید اینست که خودتان را هل دهید و هل دهید تا به سر مقصد برسید .

تمام چیزهای که در این یادداشت آمده به اضافه ی چیزهایی که خودتان از تجربه های شخصی یاد گرفته اید می تواند اکسیری باشد تا زندگی تان را زیر و رو کند . فرمول راحت است اما پیاده کردنش نیاز به ذهنی شفاف و ایمانی راسخ به راه دارد ، برای تمام آدم های خوب آرزو می کنم که شاد در پیشه ای که دوستش دارند مشغول باشند و زندگی ای پر از هیجان و اکتشاف و خلاقیت را برای همه آروزمندم . با عشق پدرو خوزه دونوسو